سوم عید بود. با دو ماشین به طرف سد لفور راه افتادیم.
حدود ساعت 3 بعدازظهر از سه راهی سیدکلا عبور کردیم. جاده باریک و قدیمی مملو از ماشین های غیر بومی و بومی بود.
قدم به قدم تابلوهای «خانه – ویلا اجاره ای» به چشم می خورد.
آقا رضا گفت: برویم به طرف روستای نفت چال. بعد یک جای مناسب پیدا کنیم، بشینیم تو هوای تمیز یک چای بخوریم.
گفتم: بریم.
بقیه خانواده هم موافق بودند. از همه بیشتر فاطمه دینا که برای بازی کردن تو جنگل بی تابی می کرد.
چند کیلومتری در جاده خاکی رانندگی کردیم تا از سد لفور و عبور روستای نفت چال هم گذشتیم. هرچه جلوتر می رفتم جای مناسبی را برای نشستن و لذت بردن از طبیعت پیدا نمی کردیم.
دو طرف جاده ماشین های توقف کرده بودند که بیشتر آنها پسران مجردی بودند که بساط قلیان شان به راه بود. از سیستم های صوتی که همراه داشتند، صدای ترانه های آن ور آبی یا خواننده زن زمان طاغوت یا خواننده زن غربی به گوش می رسید. به طوری گوش پرندگان بی گناه جنگل که هیچ، گوش فلک را کر می کرد.
اندکی جلو تر رفتیم یک خانم بی حجاب و دو آقا را دیدیم که ماشین شان را کنار جاده خاکی پارک کردند و سه نفری از شیب تند جنگل پایین رفتند و در لابلای درختان ناپدید گشتند. دو مرد و یک زن در خلوت و عریان درختان جنگلی کنار دریاچه پشت سد لفور!!!
من با همراهان مشورت کردم و به این نتیجه رسیدیم که اینجا جای توقف خانواده نیست، برویم جلوتر. همگی قبول کردند.
مقداری در پیچ و خم جاده جلو رفتیم. ناگهان چند پسر جوان را دیدیم که کنار جاده توقف کرده بودند و با حال مستی مشغول حرکات زشت بودند.
طاقت نیاوردم؛ یاد شهید واحدی افتادم که اهل این منطقه بود و در حلبچه شیمیایی شد و به درجه شهادت رسید.
آنان جوانان کجا و این جوانان کجا؟
برای امر به معروف پیاده شدم. با کمال خونسردی به جوانان مست تذکر دادم. یکی از آنان که تقریبا نیمه برهنه بود و تمام بدنش خالکوبی شده بود با حالت حمله جلو آمد و گفت:
تو اگه راست می گی اول برو جلو دزدی و اختلاس و گرونی رو بگیر که مملکت باد بُرد. جون دل!
سرم را زیر انداختم سوار ماشینم شدم و به اتفاق همراهان تصمیم گرفتیم برگردیم منزل. هیچ مسئول یا ارگانی را هم ندیدیم که کاری به کار این فضای آلوده از گناه داشته باشند.
البته دیدن این صحنه ها و شنیدن حرف حق آن جوان مست برای من یک ثمر داشت. اینکه در تئوری خودم مستحکم تر شوم.
من چند سالی است که به این تئوری یا دکترین رسیده ام . حتی شاید بتوانم این نظریه را با آیات و روایات و تامل در سرنوشت اقوام پیشین به اثبات برسانم.
البته هنوز نام مناسبی برای تئوری خود انتخاب نکرده ام. شاید نام آن را نظریه «خون» یا «قدرت خون» یا «سعادت در سایه خون» بگذارم.
اگر بخواهم توضیح اندکی برای این نظریه بدهم، باید بگویم به اعتقاد من اصلاح جامعه (هم اصلاح مسئولان فاسد و هم اصلاح مردم فاسد) نیاز به ریختن خون دارد. نیاز به جوشش خون دارد. تا برخی انسان ها در سایه جنگ و خونریزی، کشتار نشوند، جامعه اصلاح نخواهد شد.
خون دو فایده دارد:
اول سرکوب شرارت که با ریختن خون اشرار به دست می آید
دوم بیداری خفتگان که با معنوی شدن فضای جامعه به دست می آید.
شوکت الله سازند به جد معتقد است، ذات انسان رو به پلیدی است؛ اگر تحت تعلیم تعالیم الهی قرار نگیرد و تعلیم تعالیم الهی مسیر نشود مگر آنکه قوه قهریه به وجود بیاید. و هر گاه قوه قهریه به وجود بیاید، قطعا گروهی مقاومت می کنند. پس باید کشته شوند؛ مجازات شوند و این یعنی بوی خون، یعنی کشتار اشرار، یعنی قتل عام فاسد و فساد. این هدف با نصیحت مسیر نخواهد شد. همانطور که روایات در باره جنگ های زمان ظهور حضرت حجت (عج) بیان می دارند.
نظریه خون، یک نظریه کاملا کاربردی است که حداقل برای بخشی از جامعه که اصلاح ناپذیر هستند، عملی است. همانطور که برای دشمنان اسلام که اصلاح ناپذیر هستند عملی است.