آنچه عیان است خداوند استعدادهای مخلوقاتش را متکثر و هر کدام را در موضوعی مستعد کرده است. از جمله شاید فردی برای سخنرانی که امری مهم است، مستعد تر باشد تا ریاست جمهوری. در هر حال خداوند فرمود « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّه أَتْقاکُمْ»[1] به این معنا که آنچه ملاک بندی خدا است، عمل بر اساس اخلاص و ایمان است و کسی نگفته که ریاست جمهوری در بهشت است و سخنران در غیر بهشت. هر کدام از این دو شغل می توانند در بهشت یا غیر بهشت باشند. این بستگی به اخلاص و عمل بر اساس ایمان دارد. اما نکته کلیدی در این میان اینکه هر کس در هر کدام از این دو شغل می خواهد وارد شود باید ببیند که استعداد کدام شغل را دارد. اگر چه استعداد هر دو شغل را با هم داشتن تنافی ندارد. اما اگر کسی متوجه شد که در امر سخنرانی موفق تر است اما در امر ریاست جمهوری موفق نیست، به طور عقلانی باید دنبال کاری برود که در آن موفق است. البته با این شرط که در امر سخنرانی هم رضایت خدا را در نظر بگیرد نه شهرت به هر قیمتی!
در همین راستا حال به طور فرضی اگر کسی اصرار داشت که من در ریاست جمهوری بسیار موفقم و تمام فنون آن را به خوبی میدانم؛ مثلا در مواجه با دشمن کاملا می دانم که چگونه عمل کنم. چنین فردی باید به داستان زیر توجه وافی داشته باشد که پیامبر خدا (ص) در مواجه با دشمن نه می خندید! نه منفعل می شد! نه سعادت خود را در ارتباط با دشمن به هر خواری می پسندید! نه چرخیدن چرخ زندگی مردم را در نچرخیدن سانتریفیوژهای غیرت امت اسلامی پی می جست.
در جنگ بدر کافری به نام ابو عزّه جمحى به دست سپاهیان سلحشور اسلام اسیر شد، این فرد بعد از اسارت به پیامبر (ص) عرض کرد که من پنج دختر دارم که هیچ سرپرستی جز من ندارند، بر ایشان منت بگذار و من را آزاد نما! پیامبر (ص) او را بدون فداء آزاد کردند. بعد از آزادی ابو عزه گفت: قول وثیق میدهم که دیگر با شما جنگ نکنم.[2]
وقتی قریش برای انتقام، جنگ احد مهیا شدند از ابو عزه خواستند برای تهییج مردم به جنگ، به آنها کمک کند. بعد از اصرار قریش، ابو عزّه جمحىّ دعوت آنان را پذیرفت.
او بعد از تهییج قبائل مختلف در روز احد با قریش برای بار دوم به جنگ پیامبر (ص) آمد و دوباره اسیر شد. وقتی پیامبر (ص) را دید، گفت:
دخترانی دارم بر من منت بگذار و من را آزاد نما!
رسول خدا (ص) فرمودند:
پس آن عهد و میثاقی که با هم گذاشتیم چه شد؟! نه، به خدا دیگر گونه هایت را در مکه مسح نخواهی کرد تا بگوئی دو بار محمد را مسخره کردم. مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود!
سپس حضرت به عاصم بن ثابت دستور دادند تا گردن او را قطع کند.[3]
اکنون ای مدعی ریاست جمهوری! اگر در خود می بینی که در مقابل عهد شکنی دشمنت، گردن او را از بدنش جدا کنی و در اصطلاح امروزه، جواب قاطع ای به او بدهی، این گوی و این میدان.
سخنرانی های اقناعی[4] را رها کن و لباس رزم بپوش و سنت پیامبرت را احیا کن. شوکت های زیادی به تو اقتدا خواهند کرد.
1. حجرات: 13
2. الواقدی، محمد بن عمر، المغازی، بیروت، مؤسسة الأعلمى، 1409 ه ق، ج1، ص110 و 111.
3. همان.
4. از نشانه های سخنرانی های اقناعی اینکه سخنران در حال سخنرانی سر خود را به علامت رضایت خودش از حرفی که می زند بالا و پایین می برد و لبخند ملیحی هم بر لب دارد و چشمانش همچون نگاه عاقل اندر جاهل خمار می شود. تمام این حرکات در حالی است که شاید سخنان او کاملا غلط باشد اگر چه عده ای پایین تریبون سوت و کف می زنند.