هرگاه انبیای الهی از طرف خداوند مأمور به راه انداختن جریان سالم و سعادتآفرین توحیدی در جامعه شدهاند، به موازات پیشرفت این جریان الهی و پیوستن افراد و اقشار بیشمار به آن، افرادی هم بودهاند که یا از ابتداء با جریان حق طلبی انبیاء در تضاد بودند یا پس از پیوستن به خط انبیا و قرار گرفتن در مسیر الهی، بعد از مدتی به دلایل مختلف از مسیر حق بازگشته و منحرف شدهاند. پدیده تضاد با راه حق در زمان رسول الله (ص) هم اتفاق افتاده است. چنانکه قرآن کریم در این باره می فرماید:
اى کسانى که ایمان آورده اید، هر کس از شما از دین خود برگردد، به زودى خدا گروهى [دیگر] را مى آورد که آنان را دوست مى دارد و آنان [نیز] او را دوست دارند. [اینان] با مؤمنان، فروتن، [و] بر کافران سرفرازند. در راه خدا جهاد مى کنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى نمى ترسند. این فضل خداست. آن را به هر که بخواهد مى دهد، و خدا گشایشگر داناست. (سوره مائده، آیه 54)
یکی از بارزترین نمودهای مخالفت با جبهه حق در زمان حکومت حضرت علی (ع) اتفاق افتاد. در حکومت علوی به اقتضای خط مشی فکری و سیاسی رهبر حکومت، مخالفت های فراوانی مشاهده می شود. برخی از آنان افرادی هستند که از همان ابتداء جایگاه با عظمت امیرالمومنین علی (ع) را بر نمی تافتند و همواره در صدد مخدوش کردن شخصیت تاریخی حضرت بودند. گروه دیگر کسانی اند که در ابتدای حکومت کنار حضرت و همراه با او بودند و چه بسا پستها و مناصبی نیز داشتند، ولی تا پایان راه همراه حضرت نماندند و به عللی ـ که در ضمن این نوشتار به مهم ترین آنها اشاره خواهد شد، از رهبری حکومت فاصله گرفتند و چشم بر روی همه ارزشها بسته، به جبهه مخالف و معاند حکومت پیوسته، با اصل حکومت و رهبری آن و نیز مبانی فکری و سیاسیاش به ستیز برخاستند. این مخالفت ها در پی سه جریان متفاوت یعنی ناکثین، قاسطین و مارقین و در قالب سه جنگ مهم جمل، صفین و نهروان اتفاق افتاد. امام (ع) در باره این سه جریان می فرماید:
مردم چون گلّه هاى انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه که به پاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعى پیمان شکستند(ناکثین) و گروهى از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند(مارقین)، و برخى از اطاعات حق سر بر تافتند (قاسطین)، گویا نشنیده بودند سخن خداى سبحان را که مى فرماید: سراى آخرت را براى کسانى برگزیدیم که خواهان سرکشى و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است. (نهج البلاغة، ترجمه دشتی، 1379، خطبه 3، ص 47)
در بررسی عوامل مخالفت با حکومت علوی توجه به ابعاد درونی که از آنها به ویژگی های شخصیتی افراد یاد می کنیم، ضروری است. تأثیر اطرافیان و نخبگان جامعه و تمایلات قومی و قبیلهای بر رویکرد فرد در موضع گیریهای سیاسی و اجتماعی او، از اهمیت بسزایی برخوردار است. شناخت این عوامل از آن جهت دارای اهمیت است که میتواند برای موضع گیری در عرصه های سیاسی – اجتماعی امروز راهگشا باشد.
حضرت على(ع) در توبیخ و سرزنش اصحاب خود از جهت مسامحه و سهل انگارى در جنگیدن با دشمن فرمود:
بدنهاى شما در کنار هم، امّا افکار و خواسته هاى شما پراکنده است، سخنان ادّعایى شما، سنگهاى سخت را مى شکند، ولى رفتار سست شما دشمنان را امیدوار مى سازد، در خانه هایتان که نشسته اید، ادّعاها و شعارهاى تند سر مى دهید، امّا در روز نبرد، مى گویید اى جنگ، از ما دور شو، و فرار مى کنید. آن کس که از شما یارى خواهد، ذلیل و خوار است، و قلب رها کننده شما آسایش ندارد. بهانه هاى نابخردانه مى آورید، چون بدهکاران خواهان مهلت، از من مهلت مى طلبید و براى مبارزه سستى مى کنید....... راستى شما را چه مى شود؟ ..... آیا سزاوار است شعار دهید و عمل نکنید؟ و فراموش کارى بدون پرهیزکارى داشته، به غیر خدا امیدوار باشید؟ (نهج البلاغة، ترجمه دشتی، 1379، خطبه 29، ص 81)
دنیا برخی از افراد زمان حضرت علی (ع) را فریفت و موجب جدایی آنها از مسیر حق شد. امام (ع) در نامه ای به سهل بن حنیف انصاری،[1] فرماندار مدینه، در سال 37 هجرى آنگاه که گروهى از مدینه گریخته به معاویه پیوستند، در باره این گروه می فرماید:
آنان دنیاپرستانى هستند که به آن روى آوردند، و شتابان در پى آن روانند. عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به خاطر سپردند، و دانستند که همه مردم در نزد ما، در حق یکسانند، پس به سوى انحصار طلبى گریختند، دور باشند از رحمت حق، و لعنت بر آنان باد. ((نهج البلاغة، ترجمه دشتی، 1379، نامه 70)
امیر مؤمنان (ع) در مقام خلافت به دو قرص نان جوین و دو جامه ساده بسنده کرد و دنیا را از ذرّه آبى که با عطسه بزى مى پرید، پست تر مى شمرد و پاره کفشى را از ریاست برتر مى دانست. (ر.ک. نهج البلاغة، ترجمه دشتی، 1379، خطبه 3 و 33 و نامه 45) بدیهی است افراد ریاست طلب نتوانند در کنار چنین حاکمی دوام بیاورند. همین خود عاملی برای مخالفت برخی افراد شد. از جمله این افراد طلحه و زبیر بودند که بلافاصله بعد از خلافت امام علی (ع) بسوی حضرت دویدند و با اعلام بیعت خواستار ریاست شدند. اما امام به ایشان جواب منفی داد (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج1، ص 231) و در واکنش به عمل آن دو، نیت آنان را رسیدن به حکومت و نادیده گرفتن رفیق خود اعلام کرد نه چنگ زدن به رشته الهی و روی آوردن به خداوند. در همین راستا امام (ع) اظهار می دارد آندو نفر، هر کدام به دلیل مصلحت به همراه دیگری است اما در اصل از رفیق خود کینه در دل دارد. امام علی (ع) وعده می دهد که به زودى پرده از روى آن کنار خواهد رفت و به خداوند سوگند یاد می کند که هر کدام از این دو نفر اگر به آنچه مى خواهد برسد، جان آن دیگری را خواهد گرفت. (ر.ک. نهج البلاغة، ترجمه دشتی، 1379، ص 273، خطبه 148)
برخی افراد در حکومت علوی، رفتار عادلانه علی (ع) را برنتابیدند و چون تقاضای رانت داشتند و امام خواست آنان را اجابت نکرد، امام (ع) را مورد نکوهش قرار داده، معترض شدند. امام در جوابشان اشاره به روش پیامبر (ص) کردند که با همه به تساوی رفتار می کردند و همین گونه رفتار را به پیروانش سفارش می کردند. سپس امام (ع) دست به دعا بر می دارد که:
خداوند قلبهاى شما و ما را به سوى حق هدایت فرماید، و شکیبایى و استقامت را به ما و شما الهام کند. (نهج البلاغة، ترجمه دشتی، 1379، ص 427، خطبه 205)
معرفت و بصیرت قلبى، افراد را از خرافات، جمود فکرى و تعصّب کورکورانه دور نگه مى دارد. تجربه تاریخى ثابت کرده آنجا که علم و معرفت نیست، ایمان مؤمنان نادان، وسیله اى مى شود در دست منافقان زیرک که نمونه اش را در مورد منافقان صدر اسلام و روزهاى بعد به گونه هاى مختلف دیدیم و هنوز هم شاهدیم. آنها هم ایمان مذهبى داشتند و هم اهل تهجّد و قرآن بودند، ولى چون در دین خود بصیرت کامل نداشتند، شهادت را در میدان جنگ با امیرمؤمنان مى جُستند؛ چرا که در باورهاى مکتبى خود به مرحله یقین نرسیده بودند. امام على (ع) بر این نکته مهم تأکید مى کند و مى فرماید:
نداشتن چشم آسان تر از نداشتن بصیرت است. (تمیمى آمدى،1410 ق، ص 481)
در میان یاران امام علی (ع) کسانی بودند که بجای بصیرت، کژفهمی در دین داشتند. آنان ظاهری متدین داشته، اهل عبادت بودند اما به هنگام بروز فتنه ها به تاویل و تفسیر قرآن پرداخته، گونه ای از کج اندیشی دینی مبنای تصمیم گیری شان می شد. امام علی (ع) به گروه کج اندیش که در تاریخ از آنان با نام خوارج یاد می شود، می فرمود:
شما (خوارج)، بدترین مردم و آلت دست شیطان، و عامل گمراهى این و آن مى باشید. (نهج البلاغة، ترجمه دشتی، 1379، ص 242، خطبه 127)
تعصب می تواند ممدوح یا مذموم باشد. تعصب ممدوح مانند مقید بودن و جانبداری کردن از دین که گاهی شاید به شهادت فرد هم منجر شود. تعصب مذموم مانند قوم گرایی و قبیله گرایی که در میان اعراب دوران جاهلیت رایج بود. على (ع) همواره یارانش را سفارش به پرهیز از تعصب هاى بى جا و مذموم می نمود. اما برخی افراد همچون دوران پیش از اسلام، روحیه تعصب را حفظ کرده بودند و چیزى که جهت گیری هاى اجتماعى آنان را تعیین مى کرد، روحیه تعصب گرای بی منطق بود، نه طرفدارى از حق و عدالت. همانطور که تعصب بی جا در رفتار خوارج به برخی مسائل به ظاهر اسلامی ظهور پیدا کرد و سرانجام باعث ریزش آنان گردید. نمونه تاریخی دیگر از تعصب کورکورانه و بی منطق که باعث دشمنی با امیرمومنان علی (ع) شد، گرایش عایشه به قوم قبیله خود بود. او ابتدا خلافت عثمان را نمی پذیرفت و تمایل شدید داشت که خلافت به قبیله خودش باز گردد. اما هنگامی که خبر کشته شدن عثمان و به خلافت رسیدن علی (ع) را شنید، به خون خواهی عثمان برخواست و خواستار خلافت طلحه که از قبیله او بود، شد. حضرت علی (ع) با نامه ای هشدار دهنده، پرده از این مکر بر می دارد و خطاب به عایشه می نویسد:
ای عایشه! عصیان خدای تعالی و رسول او را پیشه کرده ای...... تو می پنداری طلب خون عثمان می کنی، حال آن که او مردی بود از قبیله بنی امیه و تو زنی هستی از قبیله بنی تیم.» (محمدباقر مجلسی، 1403ق، ج32، ص 121)